هی میشنیدم که تو جبهه امداد غیبی، بیداد میکنه و حرف و حدیثهای زیادی راجع به این قضیه شنیده بودم.دوست داشتم به جبهه بروم و امداد غیبی رو از نزدیک ببینم تا این که پام به جبهه باز شد و مدتی بعد قرار شد راهی عملیات شویم.بچه ها از دستم ذله شده بودند بس که از امداد غیبی پرسیده بودم.یکی از بچه ها عقب ماشین که سوار شده بودیم گفت((میخوای بدونی امداد غیبی یعنی چی؟))با خوشحالی گفتم ((خوب معلومه!))نا غافل نمیدونم از کجا قابلمه در آورد و محکم کرد تو سرم. تا چانه رفتم تو قابلمه. 

 

سرم تو قابلمه کیپ کیپ شد. آنها میخندیدن و من گریه میکردم! ناگهان زمین و زمان بهم ریخت و صدای انفجار و شلیک گلوله بلند شد. دیگر باقی اش رو یادم نیست.وقتی به خودم اومدم که دیدم سه نفر به زور دارن قابلمه رو از سرم بیرون میکنند! لحظه ای بعد قابلمه در اومد و من نفس راحتی کشیدم.یکی از اونا گفت پسر عجب شانسی داری.تمام اونایی که تو ماشین بودن شهید شدن جز تو.  ببین ترکش به قابلمه هم خورده!اونجا بود که فهمیدم امداد غیبی یعنی چی!!؟

فرستنده مطلب: علی قراخانلو