از عمربن سعد لعنه الله علیه پرسیده شد:

آیا در ماجرای کربلا موقعیتی برای تو پیش امد که به رحمت بیاورد؟

عمربن سعد لعنه الله علیه پاسخ داد:

 
آری آن زمانی بود که از لشکر حسین [علیه السلام] کس باقی نمانده بود و حسین [علیه السلام] آماده پیکار شد و از خیمه خارج شد.
ناگاه دخترک کوچکی از خیمه بیرون اورد و با چشمان گریان گفت: پدر من دیگر طاقت ندارم ما را به مدینه باز گردان.
ناگاه حسین[علیه السلام] را دیدم که اشک از چشمانش جاری شد و سر پایین افکند و حرکت نمود

لبیک یا حسین